شعر تابستان (2)

شروع موضوع توسط نویسنده ‏28/1/16 در انجمن شعر و ترانه

  1. نویسنده

    نویسنده Member

    تاریخ عضویت:
    ‏20/1/16
    ارسال ها:
    237
    تشکر شده:
    0
    جنسیت:
    مرد
    [​IMG]

    «شوم تابستان»

    خدایا من چرا سردم؟

    در سکوت غمگینم

    در شلوغی پر از دردم

    ***شعر تابستان***

    آه خدایا , خدایا آه

    چرا من باز مانده ام, باز از راه

    تابستان است و چنین سردم ؟

    آخر آسان نبود من دردم

    ***شعر تابستان***

    تا خزان

    وقت بسیار است

    اما از همینک من زردم

    آه خدایا , خدایا آه

    ***شعر تابستان***

    من تابستان نمی خواهم

    روز های بی پایان نمی خواهم

    زندگی در جریان نمی خواهم

    ***شعر تابستان***

    مریضم لیک

    درمان نمی خواهم

    نیز جان نمی خواهم

    آه خدایا , خدایا آه

    چرا از چاله افتادم در چاه

    من این تابستان بی شب را نمی خواهم

    شاعر: تاها

    [​IMG]

    [​IMG]

    «در هیاهوی جانسوز تابستان »

    در هیاهوی جانسوز تابستان
    مردی بیدار نشسته است
    زیر شعله های تنور مانند زمان
    مردی که بسیار خسته است

    ***شعر تابستان***

    عرق چین وچروک صورتش را،
    گونه های بی مهابای کودکش را
    با لبخند های همسرش
    می شوید
    و با لبخندی به کودکش می بخشد

    ***شعر تابستان***

    در هیاهوی جانسوز تابستان
    زنی که میان حوض
    نشسته است
    و دارد الباس مشوش شده
    احساس همسرش را
    یکجا در تشت تفکر
    می شوید

    ***شعر تابستان***
    در هیاهوی جانسوز تابستان
    وقتی کلمات آهسته، آهسته
    می سوزند
    و واژهها به کولرها
    چشم می دوزند
    ...

    شاعر: بهرام قربانپور​
     

این صفحه را به اشتراک بگذارید