گزیده ای از اشعار فردوسی

شروع موضوع توسط نویسنده ‏31/1/16 در انجمن شعر و ترانه

  1. نویسنده

    نویسنده Member

    تاریخ عضویت:
    ‏20/1/16
    ارسال ها:
    237
    تشکر شده:
    0
    جنسیت:
    مرد
    [​IMG]

    «شعری از فردوسی»

    چو گفتـــــار بيهــوده بسيــار گشت سخنگوي در مردمي خوار گشت

    به نايـافت رنجه مـكن خـــــويشتن كه تيمـار جان باشد و رنج تـن

    ****اشعار فردوسی*****

    زدانش چو جان تـــرا مـــايـه نيست به از خامشي هيچ پيرايــه نيست

    توانگر شد آنكس كه خرسنـــد گشت از او آز و تيمار در بنـــد گشت

    ****اشعار فردوسی*****

    بـه آمــوختن چون فــروتن شـــوي سخن هــاي دانندگــان بشنوي

    مگوي آن سخن، كاندر آن سود نيست كز آن آتشت بهره جز دود نيست

    ****اشعار فردوسی*****

    بيــــا تا جهــــان را به بــد نسپريم به كوشش همه دست نيكي بريم

    نبــاشد همي نيك و بـــد، پــــايدار همـــــان به كه نيكي بود يادگار

    ****اشعار فردوسی*****

    همــــان گنج و دينار و كاخ بلنـــــد نخواهــــد بدن مرترا ســـودمند

    فــريــدون فــرّخ، فرشته نبـــــــود بــه مشك و به عنبر، سرشته نبود

    به داد و دهش يــافت آن نيگـــــوئي

    تو داد و دهش كن، فريدون توئي

    ********اشعار فردوسی********

    [​IMG]

    « شعری از فردوسی »

    سپاه شب تیره

    شبی چون شَبَه روی شسته به قیر

    نه بهرام پیدا ، نه کیوان ، نه تیر

    ****اشعار فردوسی*****

    دگرگونه آرایشی کرد ماه

    بسیچ گذر کرد بر پیشگاه

    شده تیره اندر سرای درنگ

    میان کرده باریک و دل کرده تنگ

    ز تاجش سه بهره شده لاژورد

    سپرده هوا را به زنگار و گَرد

    ****اشعار فردوسی*****

    سپاه شب تیره بر دشت و راغ

    یکی فرش گسترده از پّر زاغ

    نموده ز هر سو به چشم اهرمن

    چو مار سیه ، باز کرده دهن

    ****اشعار فردوسی*****

    چو پولاد زنگار خورده سپهر

    تو گفتی به قیر اندر اندود چهر

    فرو ماند گردون گردان به جای

    شده سست خورشید را دست و پای

    ****اشعار فردوسی*****

    سپهر اندر آن چادر قیرگون

    تو گفتی شدستی به خواب اندرون

    نَبُد هیچ پیدا نشیب از فراز

    دلم تنگ شد زان شب دیریاز​
     

این صفحه را به اشتراک بگذارید