«گزیده ای از رباعیات خیام» بنگر ز جهان چه طرف بر بستم ؟ هیچ وز حاصل عمر چیست در دستم ؟ هیچ شـمع طـربم ولی چـو بنـشستم هیچ من جام جمم ولی چو بشکستم هیچ *****رباعیات خیام***** چون عمر بسر رسد چه بغداد و چه بلخ پیمانه چو پر شود چه شيرين و چه تلخ خوش باش که بعد از من و تو ماه بسی از سـلخ بـغره آیــد از غـره بـسلخ *****رباعیات خیام***** زان پیش که نام تو ز عالم برود می خور که چو می بدل رسد غم برود بگشای سر زلف بتی بند به بند زان پیش که بند بندت از هم برود *****رباعیات خیام***** اکنون که ز خوشدلی بجز نام نماند يک همدم پخته جز می خام نماند دست طرب از ساغر می باز مگیر امروز که در دست بجز جام نماند *****رباعیات خیام***** افسوس که نامه جوانی طی شد وان تازه بهار زندگانی طی شد حالی که ورا نام جوانی گفتند معلوم نشد که او کی آمد کی شد *****رباعیات خیام***** افسوس که سرمايه ز کف بیرون شد در پای اجل بسی جگر ها خون شد کس نامد از آن جهان که پرسم از وی کاحوال مسافران دنیا چون شد *****رباعیات خیام***** چون روزی و عمر بيش و کم نتوان کرد خود را به کم و بيش دژم نتوان کرد کار من و تو چنان که رای من و توست از موم بدست خويش هم نتوان کرد *****رباعیات خیام***** عمرت تــا کـی بـه خودپرستی گــذرد یا در پـی نـیستی و هستی گــذرد می خور که چنین عمر که غم در پی اوست آن بـه کـه بخواب یا به مستی گذرد *****رباعیات خیام***** ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود نی نام ز ما و نه نشان خواهد بود زين پيش نبوديم و نبد هیچ خلل زين پس چو نباشيم همان خواهد بود *****رباعیات خیام***** تا خاک مرا به قالب آمیخته اند بس فتنه که از خاک بر انگيخته اند من بهتر از اين نمی توانم بودن کز بوته مرا چنين برون ريخته اند *****رباعیات خیام***** چون مرده شوم خاک مرا گم سازيد احوال مــرا عبرت مــردم سازيد خاک تن من به باده آغشته کنيد وز کـالبدم خشت سر خم سازيد