آب را گل نكنيم

شروع موضوع توسط نویسنده ‏20/1/16 در انجمن شعر و ترانه

  1. نویسنده

    نویسنده Member

    تاریخ عضویت:
    ‏20/1/16
    ارسال ها:
    237
    تشکر شده:
    0
    جنسیت:
    مرد


    [​IMG]

    در فرودست انگار، کفتری می‌خورد آب.

    یا که در بیشه دور، سیره‌یی پر می‌شوید.

    یا در آبادی، کوزه‌یی پر می‌گردد.

    آب را گل نکنیم:

    شاید این آب روان، می‌رود پای سپیداری، تا فرو شوید اندوه دلی.

    دست درویشی شاید، نان خشکیده فرو برده در آب.

    زن زیبایی آمد لب رود،

    آب را گل نکنیم:

    روی زیبا دو برابر شده است.

    چه گوارا این آب!

    چه زلال این رود!

    مردم بالادست، چه صفایی دارند!

    چشمه‌هاشان جوشان، گاوهاشان شیرافشان باد!

    من ندیدم دهشان،

    بی‌گمان پای چپرهاشان جا پای خداست.

    ماهتاب آن‌جا، می‌کند روشن پهنای کلام.

    بی‌گمان در ده بالادست، چینه‌ها کوتاه است.

    مردمش می‌دانند، که شقایق چه گلی است.

    بی‌گمان آن‌جا آبی، آبی است.

    غنچه‌یی می‌شکفد، اهل ده باخبرند.

    چه دهی باید باشد!

    کوچه باغش پر موسیقی باد!

    مردمان سر رود، آب را می‌فهمند.

    گل نکردندش، ما نیز

    آب را گل نکنیم.



    منبع: وب‌گاه سهراب سپهری​
     

این صفحه را به اشتراک بگذارید