شعر دوکاج (محمدجوادمحبت)

شروع موضوع توسط نویسنده ‏20/1/16 در انجمن شعر و ترانه

  1. نویسنده

    نویسنده Member

    تاریخ عضویت:
    ‏20/1/16
    ارسال ها:
    237
    تشکر شده:
    0
    جنسیت:
    مرد
    [​IMG]

    در کنار خطوط سیم پیام

    خارج از ده دو کاج روئیدند

    سالیان دراز رهگذران آن دو را

    چون دو دوست می دیدند

    یکی از روز های سرد پاییزی

    زیر رگبار و تازیانه باد

    یکی از کاج ها به خود لرزید

    خم شد و روی دیگری افتاد

    گفت ای آشنا ببخش مرا

    خوب درحال من تامل کن

    ریشه هایم زخاک بیرون است

    چند روزی مرا تحمل کن

    کاج همسایه گفت با تندی

    مردم آزار از تو بیزارم

    دور شو دست از سرم بردار

    من کجا طاقت تورا دارم

    بینوا راسپس تکانی داد

    یار بی رحم و بی مروت او

    سیم ها پاره گشت و کاج افتاد

    بر زمین نقش بست قامت او

    مرکز ارتباط دید آن روز

    انتقال پیام ممکن نیست

    گشت عازم گروه پی جویی

    تا ببیند که عیب کار از چیست

    سیمبانان پس از مرمت سیم راه تکرار بر خطر بستند

    یعنی آن کاج سنگدل را نیز با تبر تکه تکه بشکستند .​
     

این صفحه را به اشتراک بگذارید