شعر دختر و بهار (فروغ فرحزاد)

شروع موضوع توسط نویسنده ‏2/2/16 در انجمن شعر و ترانه

  1. نویسنده

    نویسنده Member

    تاریخ عضویت:
    ‏20/1/16
    ارسال ها:
    237
    تشکر شده:
    0
    جنسیت:
    مرد
    [​IMG]

    دختر و بهار

    دختر كنار پنجره تنها نشست و گفت

    اي دختر بهار حسد مي برم به تو

    عطر و گل و ترانه و سر مستي ترا

    با هر چه طالبي بخدا مي خرم ز تو

    بر شاخ نوجوان درختي شكوفه اي

    با ناز ميگشود دو چشمان بسته را

    ميشست كاكلي به لب آب تقره فام

    آن بالهاي نازك زيباي خسته را

    خورشيد خنده كرد و ز امواج خنده اش

    بر چهر روز روشني دلكشي دويد

    موجي سبك خزيد و نسيمي به گوش او

    رازي سرود و موج بنرمي از او رميد

    خنديد باغبان كه سرانجام شد بهار

    ديگر شكوفه كرده درختي كه كاشتم

    دختر شنيد و گفت چه حاصل از اين بهار

    اي بس بهارها كه بهاري نداشتم

    خورشيد تشنه كام در آن سوي آسمان

    گويي ميان مجمري از خون نشسته بود

    مي رفت روز و خيره در انديشه اي غريب

    دختر كنار پنجره محزون نشسته بود
     

این صفحه را به اشتراک بگذارید