شعر فروغ فرخزاد/شب و هوس

شروع موضوع توسط نویسنده ‏20/1/16 در انجمن شعر و ترانه

  1. نویسنده

    نویسنده Member

    تاریخ عضویت:
    ‏20/1/16
    ارسال ها:
    237
    تشکر شده:
    0
    جنسیت:
    مرد
    [​IMG]

    در انتظار خوابم و صد افسوس

    خوابم به چشم باز نميآيد

    اندوهگين و غمزده مي گويم

    شايد ز روي ناز نمي آيد

    چون سايه گشته خواب و نمي افتد

    در دامهاي روشن چشمانم

    مي خواند آن نهفته نامعلوم

    در ضربه هاي نبض پريشانم

    مغروق اين جواني معصوم

    مغروق لحظه هاي فراموشي

    مغروق اين سلام نوازشبار

    در بوسه و نگاه و همآغوشي

    مي خواهمش در اين شب تنهايي

    با ديدگان گمشده در ديدار

    با درد ‚ درد ساكت زيبايي

    سرشار ‚ از تمامي خود سرشار

    مي خواهمش كه بفشردم بر خويش

    بر خويش بفشرد من شيدا را

    بر هستيم به پيچد ‚ پيچد سخت

    آن بازوان گرم و توانا را

    در لا بلاي گردن و موهايم

    گردش كند نسيم نفسهايش

    نوشد بنوشد كه بپيوندم

    با رود تلخ خويش به دريايش

    وحشي و داغ و پر عطش و لرزان

    چون شعله هاي سركش بازيگر

    در گيردم ‚ به همهمه ي در گيرد

    خاكسترم بماند در بستر

    در آسمان روشن چشمانش

    بينم ستاره هاي تمنا را

    در بوسه هاي پر شررش جويم

    لذات آتشين هوسها را

    مي خواهمش دريغا ‚ مي خواهم

    مي خواهمش به تيره به تنهايي

    مي خوانمش به گريه به بي تابي

    مي خوانمش به صبر ‚ شكيبايي

    لب تشنه مي دود نگهم هر دم

    در حفره هاي شب ‚ شب بي پايان

    او آن پرنده شايد مي گريد

    بر بام يك ستاره سرگردان​
     

این صفحه را به اشتراک بگذارید